ریحانه جونمریحانه جونم، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 13 روز سن داره
محمدرضا جونممحمدرضا جونم، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 13 روز سن داره
رونیکا جونمرونیکا جونم، تا این لحظه: 4 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره

گل های خوشبوی مامان وبابا

من مامان زینب مامان سه فرشته ی ناز هستم و خاطرات وروزمرگی هامون رو اینجا ثبت میکنم🌺

دل مشغولی های مامان

عزیزدلم همه ی فکر وذهنم شیر تویه نکاهت ومظلومیتت ناراحتم میکنه از دیشب که خواب نمیرفتی هنش به این فکر میکردم که در اینده تو بیدار. وگریه داداشی هم بیدار من چه کنم همش نگران اینم که استراحتت وخوابت فقط باشیره بیداری زیاد لاغرت میکنه*بالاخره امروز تصمیم گرفتم استخاره کنم تو بد جور دو راهی موندم از طرفی میترسم شیر زیادی برات ضرر داشته باشه از طرفی هم میگم نکنه زوده وتو عذاب بکشی بالاخره گفتم به بی بی حبابه میگم استخاره بگیره اگر خوب شد صبر تلخ میزنم به سر شیشت واگر بد بود بهت میدم البته فقط برا خواب *خلاصه بی بی گفت ترسیدم بگم ولی بد اومد*منم گفتم توکل به خدا. بهت میدم ولی نه مثل قبل فقط برا خواب همون حرف دکتر که گفت کمش کن خدایا کمکم کن ظلمی د...
27 آذر 1393

بی قراری های دخترم برای شیر

دیروز26اذر خیلی نق نقو بودی دخترم  سرشیشتو اول گشاد کردم بعد هم بریدمش وقتی میگی شیر بهت میدم ودهنت پر میشه ومیریزه فهمیدی که عوض شده ونشون میدی ولی همچنان دوسش داری !!!!!!احالا بازور ودعوا وخوبی و.......نخوابیدی حتی سر پاهام ولی بعد با شیشه‌ی خالی خوابیدی الهی مادر فدات از 8صبح بیدار بودی گفنم شب زود میخوابی!ولی اینطور نبود!خیلی ناراحتم وقتی چشمات پر اشک میشه ومیگی شیر دلم کباب میشه عزیزم نمیخوام غصه بخوری نگران ایندم که با بدنیا اومدن داداشی یه وقت تو زجر نکشی عزیزم انگار تو این چند روز لاغر تر شدی به نظرم مامانی فدات
27 آذر 1393

اتفاقات اخیر

خیلی بد قلق شدی دخترکم همش نق میزنی وگریه از 20اذر که دکتر گفت شیرتو کم کنم اوضاع بدتر هم شده مدام اصرار وگریه وخواهش وجیغ که شیرررر اخه من چه کنم وقتی دکتر گفت نده !دلم برات میسوزه عزیزم از طرفی حرف دکترو قبول دارم ازطرفی هم میگم تو هم مثل بقیه بچه ها ی فامیل موندم سر دو راهی که کامل بگیرمت از شیر بانه اینطوری بیشتر عذاب اوره بخدا به دکتر قنبریان زنگ زدم گفت بده دکتر ریاحی گفت نده موندم واقعا خدایا خودت کمکم کن 24آذر93
27 آذر 1393

شیر نخوردن دخملکم

سلام ریحانه جونم 19اذر بردیمت دکتر فوق تخصص رشد برای رشد کم خونیت پپخداروشکر گفت مشکلی نداری وفقط شیرت باید کم بشه از دیروز شروع کردیم الان اومدی پیشم میگی شیر ومی می مامانی فدات دکتر گفت باید غذا. بخوری واگر شیرت کم بشه غذا میخوری_شیر فقط معوه ات پر میکنه فعلا برم بهت برسم تا ساکت بشی
21 آذر 1393

سلام بر دوگل ز یبای مامان

عزیزانم سلام خوبید؟امروز جمعس ودل مامانی گرفته دیشب پاگشای رضا منزل مامان جون دعوت بودیم خوب بود ,از اتفاقات اخیر برات بنوییسم هفته فبل نوبت دکترم بود وبرام سونو نوشت همه چیز خوب بود 28هفته بودم ولی سونو گفت 29هفته وزنت 1380بود _راجع به اسمت بگم من محمد ورضا نذر کرده بودم ولی بابا غقط محمد قبول کرد_مثلا محمد متین دویش دارم ولی نمیخوام شرمنده امام رضا باشم میگم بزاریم تو قران خرچی دراومد ولی بابا راضی نمبشه پسرکم. تا ببینم چی پبش بیاد      
21 آذر 1393
1